ناگهان دل♥َت می گیرد
از فاصله بین آنچه می خواستی و آنچه که هستی !! ...
"ژوان هریس"
خوب یاد گرفته ایم ورانداز کردن همدیگر را !!
یک خط کش این دستمان و یک ترازو آن دستمان می گیریم و وزن می کنیم ؛
آدم ها را - رفتارشان را - انتخاب هایشان را - تصمیم هایشان را - حتی قضا و قدرشان را !!
به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم بعد می گوییم خیر و صلاحت را می خواهم!!
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم !
در جمع هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم...
آن یکی را به ازدواج نکردنش - این یکی را به نوع رابطه اش و آن دیگری را...
میرویم توی صفحه ی یکی و نوشته اش را میخوانیم می نشینیم و قضاوت می کنیم...
یکی هم نیستگوشمان را بگیرد که :
های ! چندبار توی آن موقعیت بوده ای که حالا اینطور راحت نظر می دهی؟!
حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا میزنیم,
چگونه یک نفر را به هم میریزیم... چند نفر را به جان هم می اندازیم؟!
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم؟! چقدر زخم میزنیم...؟!
حواسمان نیست که ما می گوییم و رد میشویم اما...
یکی ممکن است گیر کند بین کلمه های ما !
بین قضاوت ما - بین برداشت ما !
دلی♥ که می شکنیم ارزان نیست ....!
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می کند...
هی با شماره های غلط، زنگ می زند...
آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال می کند...
دیروز یک فرشته به من می گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی!
آن وقت ها که خدا به تو زنگ میزد آخر چرا جواب ندادی ؟ چرا بر نداشتی؟
یادش به خیر آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد...
امروز پاره است آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره می کرد!
---
با من تماس بگیر، خدایا حتی هزار بار
وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار...
از سروده های خانم عرفان نظرآهاری
از کتاب: روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس
گاهی از دوست داشتنت خســــــــــــــــته میشوم...!
دلـــــــــــم می خواهد
برایــــــت بمیـــــــــــــرم...
یکی از دوستام میگفت دلم ی مرد غیرتی نمیخواد. بارش کمه!
دلم ی غیرت می خواد ک مرد باشه!!
راس میگفت...
الان خیلی کمن این افراد... غیرت ب هارت و پورت الکی ام نیسا ! !
غیرت ینی روش حساس باشی. بینهایت حساس..
ک اگه حساس نباشی ینی بی تفاوتی..
ینی برات مهم نیس بقیه چجوری نگاش کنن بقیه چی بش بگن چی فک کنن در موردش...
غیرت ینی نذاری هیچ وقت هیشکی ناراحتش کنه حتی خودت..
یا علی
در بازی زندگی یاد می گیری:
اعتماد به حرفهای قشنگ بدون پشتوانه مثل آویخته شدن به طنابی پوسیده ست
یاد می گیری نزدیک ترین ها به تو گاهی می توانند دورترین باشند
ک باید آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی
ک بتوانی یک روزی تمامت را بغل کنی و راه بیفتی و بروی و در جایی که شنیده و فهمیده نمی شوی نمانی!
یاد می گیری دیوار خوب ست و سایه درخت مطلوب ست اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست..
یاد می گیری بره نباشی که گرگ می شوند به جانت
که چگونه چینی احساست را بند بزنی و خیاط خوبی شوی برای دلت
امید را هر شب به جارختی تردید بیاویزی و صبح به تن کنی تا نشکنی و برای خودت بمانی
یاد می گیری کم کم خودت را دوست داشته باشی
که خیلی وقت ها سرمایه گرانبهای هر آدمی
خدا است و خودش!!
.......
من با تو فاصله ای نـدارم !
مـثـــــــــل هوا کنارت هـسـتـــــــــــــم …
فـقـــــط ، کـمــــــی مرا نـفـس بـکــِــــش
” حبسم کن درون سینه ات …! “
خسرو شکیبایی چه زیبا گفت :
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد !
گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای!
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند!
گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند!
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد!
آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز می کنند و برای همیشه می روند…