تاریخ: پنج شنبه 93/6/20
در بازی زندگی یاد می گیری:
اعتماد به حرفهای قشنگ بدون پشتوانه مثل آویخته شدن به طنابی پوسیده ست
یاد می گیری نزدیک ترین ها به تو گاهی می توانند دورترین باشند
ک باید آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی
ک بتوانی یک روزی تمامت را بغل کنی و راه بیفتی و بروی و در جایی که شنیده و فهمیده نمی شوی نمانی!
یاد می گیری دیوار خوب ست و سایه درخت مطلوب ست اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست..
یاد می گیری بره نباشی که گرگ می شوند به جانت
که چگونه چینی احساست را بند بزنی و خیاط خوبی شوی برای دلت
امید را هر شب به جارختی تردید بیاویزی و صبح به تن کنی تا نشکنی و برای خودت بمانی
یاد می گیری کم کم خودت را دوست داشته باشی
که خیلی وقت ها سرمایه گرانبهای هر آدمی
خدا است و خودش!!
.......
نظرات ()