سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه های تنهایی من

گوشه ی دنجی برای پر کردن تنهاییام...

درباره من
فائزه
منم مثل سید علی صالحی معتقدم ، همه ی ما فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم که جهان را، بی جهت، یک جور عجیبی جدی گرفته ایم..
نویسنده: فائزه
تاریخ: چهارشنبه 93/6/19

 

قهر بودیم ، در حال نماز خوندن بود. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم. 


کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم!!! 


 کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت:


غزل تمام ، نماز تمام ،دنیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرده


باز هم بهش نگاه نکردم


اینبار پرسید : عاشقمی؟؟ سکوت کردم


گفت: عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند
.
.
.
 

دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه ؟؟؟ 


گفتم : نـــــــه 


گفت :

 لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری .. که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
.
.
.


زدم زیرِ خنده  و رو بروش نشستمو دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه


بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : خدا رو شکر که هستی



توضیح:  نقل قول بود/ ن فک کنی واسه من پیش اومده!!!

ترسیدممشکوکمبلبلبلو

 



نویسنده: فائزه
تاریخ: یکشنبه 93/6/16

     17شهریور 93 !


تولدم مبارک! 17 شهریور

 

 

بازم شب تولدم رسید

 

ی سال ب تجربه گذشت  و  ی سالم ب سن و سالم اضاف شد

 

حس همین الانم:

 

از خدای مهــــــــربانم♥ ممنونم بابت وجودش , ازش ممنونم ک فرصت داد بیام و زندگی کنم.


ازش ممنونم بابت چیزهایی ک دارم و خیلیا آرزوشو دارن... بابت سلامتی. خانواده. تحصیل. امنیت


مرسی از بابت همه دوسای خوبی ک خوش حالم میکنن

 

ازش معذرت میخوام ک اونی نیسم ک میخواد و از خودم معذرت میخوام ک اونی نیسم ک میخوام!


 

گل تقدیم شماتولدت مبارک فائز جونی ♥گل تقدیم شما

 

 



نویسنده: فائزه
تاریخ: یکشنبه 93/6/16

 

 

همیشه خوب باش..

 

همیشه  خوبـ   باش


اونی کـ  فهمید  پیشتـ  میمونه


اونی کـ نفهمید  بعدا دلشـ  واسه خوبیاتـ  تنگ میشهـ !!


 



نویسنده: فائزه
تاریخ: یکشنبه 93/6/16

اللهـــــــــــم الرزقنـــــــــــا    ..


مشهد امام رضا

 

ای کاشـ دلم شبیهـ گنبد میشـ ــد


عالم همگیـ شبیه مشهد♥ میشــ ــد


ای کاشـ دلم شبیهـ یک فرش فقطــــ  


    
از  داخلـ  صحنهای  او  رد  میشــ ــد  ....

 

 

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماعید شما مبــــــــارک  



نویسنده: فائزه
تاریخ: جمعه 93/6/14

 

 

زندگیمون  شدهـ  سریال


  امروز خودشو میبینیمـ /  فردا تکرار شو........ !!!

 

 

 

دس خودمونم هسا!

 

کاری حرفی سخنی صحبتی بلند شدنی! ای بابا !!

 

 

*****************************************

 

با این حال :

 

 

به  شدتـ  نیاز  دارمـ  

 

  یکیـ  پایین  زندگیمـ  بنویسه :

 

چند  ســــــــالـ  بعد ... !! 

 



نویسنده: فائزه
تاریخ: سه شنبه 93/6/11

عادت کرده ایم هر روز دوش بگیریم..

 
اما یادمان می رود که ذهن مان هم به دوش نیاز دارد !
گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید؛

یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر
عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از ... نیما

 

ولی غافلیم...!



شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟
بعد هم با همان کله ی بادکرده به رختخواب می رویم ...
و توقع داریم در خواب پدربزرگ مان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید:  بفرما!!!



"
عباس معروفی "



نویسنده: فائزه
تاریخ: سه شنبه 93/6/11

سری عکس نوشته ها

 

گفتند    :

به اندازه ی گلیم هایتان

و


به اندازه ی دهان هایتان



اما...

 

حرفی از وســـــــــعـــــــتــــ ....  آرزو هایمان نزدند...!!

 



نویسنده: فائزه
تاریخ: سه شنبه 93/6/11

 

حجاب..

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما



نویسنده: فائزه
تاریخ: سه شنبه 93/6/11

دوقلب و دو تنهایی...

 

شب می آید 


و


پس از شب


 تاریکی


پس از تاریکی


چشمها


دستها


و نفس ها و نفس ها و نفس ها     ... 


و صدای آب که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر...


بعد دو نقطه سرخ از دو سیگار روشن


تیک تاک ساعت


و دو قلب


و دو تنهایی....!



"
فروغ فرخزاد"



نویسنده: فائزه
تاریخ: دوشنبه 93/6/3

 

از هر دست بدهی از همان دست می گیری...

 

 

از هر دستی بدهی از همان دست میگیری

 

 

در گذشته های دور مرد فقیرى بود که با همسرش کره درست می‌کرد و آن را به یکى از بقالى‌های شهر می‌فروخت،

آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویى درست می‌کرد و  مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى‌فروخت و در مقابل اجناسی را که لازم داشت برای خانه اش می‌خرید.
روزى مرد بقال به وزن کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آن ها را وزن کند. هنگامى که آن ها را وزن کرد، وزن هر کره 900 گرم بود.
او از دست مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى‌فروختى در حالى که وزن آن 900گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد، سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم. ماه‌ها قبل، یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى‌دادیم...



یک مصداق کوچک بود برای؛


از هر دست بدهی، از همان دست می‌گیریگل تقدیم شما...

 

 



<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
برچسب ها
دوستان
لینک های مفید
ابزارک های وبلاگ
قالب وبلاگ

RSS

بازدید امروز: 80
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 363309