تاریخ: جمعه 92/6/22
ی ماهی داشتیم هی میخواست یه چیزی بهم بگه .تا دهنشو وا می کرد, آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه..دست کردم تو آکواریوم درش آوردم, شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید تا خسته شد و خوابیـــد... دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.
الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب..
:((
و
این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونن. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند...!!!
نظرات ()