ی هوای مه گرفته خالی از اکسیژن
ک چشمت جایی رو نمیبینه و حتی نفس نداری ک حرکت کنی
تا شاید جلوتر راه نجات پیدا کنی...
اصلا راه نجاتی اگر باشه !!!!
ی بی وزنی مطلق ک حتی پاهاتم رو زمین نیست ک راه بری
ی سکوت مطلق ترسناک بی هیچ نشونه ای و صدایی
"و خدایی ک دراین نزدیکی ست" ک دعوتت میکنه ب صبر...
و دل کوچیکی ک دیگه طاقتش از صبر بریده!!!!
تو این حالت فقط نفس میخوای
دم
بازدم
دم
بازدم
توقع زیادیه ؟؟؟
تصور اینایی ک گفتم نمیدونم براتون سخته یا اسون...
دنیای ذهنی من انقــــــدر داغون و بهم ریخته ست ک همه چی توش امکان داره!
حالت ک بد باشه همه چی دست ب دست هم میده تا حالت بدتر بشه،
می دونی چته ولی نمیدونی بایدچیکار کنی...
خسته ای از اینکه نمیدونی چی درسته،
ک پیش بینی هات درست نمیشه، کلافه ای ک هیچی
نمیتونه حالتو خوب کنه... کلافه ای از اینجایی ک هستی،
کلافه ای از همه چی....
ی جا نوشته بود بعضی چیزها را باید بنویسم
نه برای اینکه همه بخونن و بگن"عالیه"
برای اینکه "خفه نشم...."
----------------------------------------------
برام دعا کنین، برای اینکه ی نشونه از زندگی پیدا کنم....
اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاس
من ازمردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، که گاهی با خودم میگم
شاید مردم حواسم نیست.....
و البته خدایا همچنان شکرت برای داشته هام...