ساعت 5/15 صبح و من بیدار ....
نشستم پای کارای درسیم بیدار...
از ساعت 3 میخواسم بخوابم اما بیدار....
چن تا اتفاق خوب این بین افتاد...
مشغول سرچ و راست و ریس کردن مقاله ها گیج و خسته
متوجه شدم ک دقیقا موضوعی ک توش منبع کم دارم تازگیا مقاله ش چاپ شده
اونم از استاد خودمون
صدای کو کو از بیرون......
دکلمه های احسان افشاری با اشعار علیرضا آذر ....
و بعدشم ترانه های داریوش .... بعدشم رو ب سقف رفتم تو فکر ...
و بعد مدت ها شعرم گرفت....
و با ی خودکار قرمز دم دست نوشتمش رو کاغذ....
و سومین اتفاق صدای گنجشک ها بود...
وای ک چقدر دلم تنگ شده بود برای شنیدن صدای صبحشون از بهار خونه مون ...
و 4امین نماز صبح بود ....
دم صبح است
و این گنجشکان بر سر شاخه ای از کاج بلند
باز دعوا دارند
عطر این شبنم ها
بوی این خاک غریب
به دلم می گوید که خدا آمده است......
و پنجمین .. داره هوا روشن میشه....
پنجره های دلم چن روزه باز شده
داره دلم هوای اردیبهشت رو نفس میکشه...
5/45 و من بیدار.....
الهی شکرت ...
حالا اگه این حس شاعرانه گذاشت مشقامو بنویسم....