تاریخ: چهارشنبه 94/2/2
به هر سوراخی سرک کشیدم
نه نگاهی در پستویی به جا مانده بود که دل را بلرزاند
و نه نایی در جان باقی که بخواهد صرف شب گریه های بی صدا شود....
درست مثل این که مرگ،
دستِ زندگی را خوانده باشد....
چه زود از قــواره عشق افتادم و
در احتمالات ِ بی کسی غرق شدم....
حالا مته به خشخاش تنهایی می گذارم
بی آنکه برای شعر دلیل بیاورم،
بی معشوق هم می شود با واژه کنار آمد....
"حمیدرضا هندی"
نظرات ()