تاریخ: چهارشنبه 94/1/5
گفتم این ?عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا.......؟
"قیصر امین پور"
پ.ن: آینه مرا به صداقت دیرینه ش دعوت کرد
و من در بن بست ترس و دلهره به انتهای کوچه تنهایی رسیدم...
از پشت پیچک های سبز گذر کردم و به سایه ادمی چون خودم نزدیک شدم...
شبیه بود....
کمی سرد کمی تلخ کمی بی حوصله کمی مهربان کمی لبخندهای همیشگی.....
پشت گذر اول کنار جوی آب با او ب سخن نشستم
او سایه من بود از پشت آفتاب فروردین !
این بهار ب دیدن خودم رفتم...
هنوز هم میترسید!
ترس لعنتی.......
آینه .... میزبان همیشگی من باش!
پ.ن: تخیل نوشت...
نظرات ()