از هر دست بدهی از همان دست می گیری...
در گذشته های دور مرد فقیرى بود که با همسرش کره درست میکرد و آن را به یکى از بقالىهای شهر میفروخت،
آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویى درست میکرد و مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مىفروخت و در مقابل اجناسی را که لازم داشت برای خانه اش میخرید.
روزى مرد بقال به وزن کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آن ها را وزن کند. هنگامى که آن ها را وزن کرد، وزن هر کره 900 گرم بود.
او از دست مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مىفروختى در حالى که وزن آن 900گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد، سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ترازویی نداریم. ماهها قبل، یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مىدادیم...
یک مصداق کوچک بود برای؛
از هر دست بدهی، از همان دست میگیری...