راستش را بخواهي ،
فاجعه رفتن او چيزي را تکان نداد
من هنوز هم چاي مي خورم
قدم مي زنم ،
هستم اما ...
تلخ تر ، تنها تر ، بي اعتمادتر ...
از يار تا ديار ، افشانده قاصدک ، عطري زنوبهار
اما بر چنار کربانگ غار غار ،
سوسن نماند و برلاله نيز کي بماند اين داغ روزگار ؟