وبلاگ :
زمزمه هاي تنهايي من
يادداشت :
مي دانيد اولين جمله اي که ما دراول دبستان ياد مي گيريم چيه؟فقر ي
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سجاد
مردي مقابل گلفروشي ايستاده بود و ميخواست دسته گلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد که روي جدول خيابان نشسته بود و هق هق گريه ميکرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه ميکني؟»
دختر در حالي که گريه ميکرد گفت: «ميخواستم براي مادرم يک شاخه گل رز
بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي که گل رز 2 دلار ميشود.» مرد لبخندي زد و
گفت: با من بيا من براي تو يک شاخه رز قشنگ ميخرم.وقتي از گلفروشي خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ ميخواهي تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مايل رانندگي کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!
پاسخ
چقدر زيبا و دردناک...