فقر همه جا سر ميکشد …
فقر ، گرسنگي نيست، عرياني هم نيست …
فقر ، حتي گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميکند …
فقر ، چيزي را “نداشتن” است ؛ ولي آن چيز پول نيست ؛ طلا و غذا هم نيست …
فقر ، ذهن ها را مبتلا ميکند …
فقر ، اعجوبه ايست که بشکه هاي نفت در عربستان را تا ته سر ميکشد …
فقر ، همان گرد و خاکي است که بر کتابهاي فروش نرفته ي يک کتابفروشي مي نشيند …
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است که روزنامه هاي برگشتي را خرد ميکند …
فقر ، کتيبه ي سه هزار ساله اي است که روي آن يادگاري نوشته اند …
فقر ، پوست موزي است که از پنجره يک اتومبيل به خيابان انداخته ميشود …
فقر ، همه جا سر ميکشد …
فقر ، شب را “بي غذا” سر کردن نيست …
فقر ، روز را “بي انديشه” سر کردن است …
(دکتر شريعتي)